سلامی با تاخیر.......
سلام عشقم خوبی؟؟ دلم برات تنگیده بود این چند روز انقدر کار داشتم وهمه اش در حال رفت و امد بودم نتونستم زیاد برات وقت بذارم وباهم حرف بزنیم قشنگم 23 مهر عروسی دخترخاله باباجون بود(سپیده)منم درگیرهای عروسی رفتم از جمله ارایشگاه و لباس و اتلیه و.... بودم قربونت برم بالاخره روز 23 مهر همه کارهام سروقت انجام شد خدارو شکر با باباجون رفتیم اتلیه عکس هم گرفتیم که بعدا انشاا... بیایی ببینی که تو شکم مامان بودی پسرکمممممم ولی بابایی استرس دیر رفتن و ترافیک رو داشت فکر کنم عکس هاش خیلی شاد نیفته ولی امیدوارم عکس ها خوب بشه...... بالاخره رفتیم عروسی خدارو شکر هم سروقت رسیدیم ولی انقدر خسته شده بودم حال نداشتم از جام تکون بخورم ولی شما اول...
نویسنده :
مامی کسری
13:24